تمرین صبوری
زینب که به دنیا آمد گریه کرد .مادر گفت :صبور باش دخترم.
پدر بزرگ در گوشش نجوا کرد .انگار که آیه صبر را به اوآموزش داد.وقتی گریه می کرد در آغوش برادرش حسین آرام می گرفت.
هنوز کوچک بود که مادرش را از دست داد می خواست گریه کندوبغضش را بیرون بریزد قلب کوچکش طاقت صبر نداشت ،اما پدر گفته بود (صدای گریه ات را نباید کسی بشنودذزینبم صبر کن)
وزینب صبر کرد.
دست های بسته پدر رادیدوصبر کرد .زخم دهان گشاده شمشیر رابرفرق پدر دید وباز هم صبر کرد .جگر پاره شده برادرش حسن را دیدوصبر کرد
امیدش به حسین بود ….اوبوی پدر را می داد.حسین تنها بهانه زندگیش بود .انگار همه صبوری هایش در او خلاصه می شد.
آن قدر تمرین صبوری کرده بود که هفتاد نفر از عزیزانش را جلوی چشمانش قطعه قطعه کردند وزینب صبر کرد.
سربریده شده ،آرامش وجودش (حسین )رابالای نیزه دید وصبر کرد اورا به اسارت بردند وصبر کرد …..
نذر کن این محرم بشکنی از دل زینب خبرها بشنوی
نذر کن این محرم در خودت پیدا شوی سینه چالاک حیدر وزهرا شوی
نذر کن این محرم راهی مسجد شوی بابصیرت راهی محفل شوی
نذر کن این محرم قاری قرآن شوی تا که باآقای خود توراهی رضوان شوی
نذرکن این محرم تشنه چون حیدر شوی تاکه بر دلدادگی وعاشقی محرم شوی
سعی کن مثل رقیه گریه را معنی کنی تب کنی ودق کنی تادلبری معنی کنی
سعی کن لمس کنی این محرم پرچم احساس ر ا