خمپاره خواب آلود
خاطره
نیمه شب توی ارتفاع مرزی،تک وتنها چمباتمه زده بودم وچشم وگوشم به لایه های تاریکی مقابل بود .صدایی از داخل دره به گوش میرسید انگار باد صدای همهمه وصدای ریزش سنک را می آورد .دلهره واضطراب افتاده بود توی تنم،به شک افتادم دقیق تر گوش کردم ،دوباره صدا شنیدم همان صداها ،نکند دشمن دارد مارادور می زند ؟عاقلانه تر بود با عقبه تماس بگیرم وتقاضای خمپاره منور کنم .بی سیم را جلوی پایم کشیدم وگوشی رابرداشتم نیمه شب توی ارتفاع مرزی ،تک وتنها چمباتمه زده بودم وچشم و گوشم به به لایه های تاریکی مقابل صدایی از داخل دره به گوشم خورد .انگار باد همهمه وصدای ریزش سنگ را می آورد دلهره واضطراب افتاد توی تنم .به شک افتادم دقیق تر گوش کردم ،دوباره صدایی شنیدم ،همان صدا ها ،نکند دشمن دارد مارا دور می زند؟
بی سیم را جلوی پایم کشیدم وگوشی رابرداشتم در خواست سه چهار گلوله منور کردم وگرای دره را دقیق دادم .گوشی بی سیم را گذاشتم وانتظار کشیدم .صدای سوت خمپاره آمد هوای بالای سرم شکافته شد وخمپاره ای جنگی توی دره ،سر کوبید به زمین .صدای سوت دوم وسوم و….گلوله های خمپاره ای جنگی که پشت سر هم گرومپ ،زمین می خورد .تند گوشی را برداشتم وصدا زدم :مگر خماری ؟همه چیزوخراب کردی من منور می خواهم تو خمپاره جنگی میزنی .حرفم را قطع کرد وگفت :مگه حالا چی شده؟منتظر باش .
گوشی را گذاشتم وچشم دوختم به دره تا چشمم به جمال منور روشن شود .دوباره صدای سوت خمپاره پشت سر هم می آمد وتوی دره ،چند گلوله جنگی با صدای مهیبی منفجر شد .تف ولعن کردم به خدمه خمپاره چی منگ وگیج .از طرف عراقی ها هم تیر وترکش بود که روی ارتفاع ریخته شد،خزیدم توی سنگر وتکان نخوردم.صبح باید پیش از روشن شدن هوا ،سنگر کمین را خالی میکردم .دوروبرم را با احتیاط وارسی کردم وبعد چشم انداختم به جلو.خشکم زد. توی شکاف دره وشیار ارتفاع ،جایی که دیشب سروصدا شنیده بودم ودر خواست منور کرده بودم تعدادی جنازه کماندوهای بعثی ریخته بود. معدودی هم نیمه جان وزخمی تکان می خوردند.کنارشان هم تعدادی قاطر زبان بسته لت وپار شده بود.