دلنوشته. زندگي مهدوي
در وادي حضورت
اي آخرين مسافر! قصه آمدنت نسل به نسل همچون دري گرانقدر مي چرخدوهرگز تكراري نمي شودودلم مي خواهد هزاران باربگويندوبشنوم ، آمدنت به با شكوهترين وزيباترين افسانه ها مي ماند، لحظه آمدنت ؛ لحظه اي است كه گذشت وايثاراز واژه فرهنگ زندگي انسان محو شده اند، لحظه اي است كه انسانها نااميد شده اند، لحظه اي است كه مهرباني شكنجه مي شود ، لحظه اي است كه خوبي ها و نيكي ها به فراموشي تبعيد شده اند ، لحظه اي كه از دست هيچ كس كاري ساخته نيست؛ ناگهان از دوردستها ،از تاريكيها واز پشت كوههاي غيبت ، ،روشنايي همه جاي تاريكي را با هاله اي از نور كه از سوي تو ساطع مي شود ،جان ها را مي نوازندو دل ها را به هيجان و شوق مي آورد. مي آيي وزمين كه تا آن موقع همچون كويري خشك ، بي آب وعلف بود ، از صداي نفس هايت تمام گنج ها و ذخايرش را بي پروا وبا شوق و هيجان به مرحله بروز مي رساند گويا تا كنون همه زيبايش را براي اين لحظه ذخيره كرده بود ، ابرها به يمن وجودت ، تمام وجودشان را اشك مي كنند و به پايت مي ريزند.
اي آخرين مسافر! قصه آمدنت نسل به نسل همچون دري گرانقدر مي چرخدوهرگز تكراري نمي شودودلم مي خواهد هزاران باربگويندوبشنوم ، آمدنت به با شكوهترين وزيباترين افسانه ها مي ماند، لحظه آمدنت ؛ لحظه اي است كه گذشت وايثاراز واژه فرهنگ زندگي انسان محو شده اند، لحظه اي است كه انسانها نااميد شده اند، لحظه اي است كه مهرباني شكنجه مي شود ، لحظه اي است كه خوبي ها و نيكي ها به فراموشي تبعيد شده اند ، لحظه اي كه از دست هيچ كس كاري ساخته نيست؛ ناگهان از دوردستها ،از تاريكيها واز پشت كوههاي غيبت ، ،روشنايي همه جاي تاريكي را با هاله اي از نور كه از سوي تو ساطع مي شود ،جان ها را مي نوازندو دل ها را به هيجان و شوق مي آورد. مي آيي وزمين كه تا آن موقع همچون كويري خشك ، بي آب وعلف بود ، از صداي نفس هايت تمام گنج ها و ذخايرش را بي پروا وبا شوق و هيجان به مرحله بروز مي رساند گويا تا كنون همه زيبايش را براي اين لحظه ذخيره كرده بود ، ابرها به يمن وجودت ، تمام وجودشان را اشك مي كنند و به پايت مي ريزند.تصوير دنياي وعده داده شده ر ا به نمايش مي گذاري، آسمان آبي تر مي شودوديگر هيچ پرنده اي در قفس نمي ماند ،رود خانه ها با شوق واشتياق خبر آمدنت را به همه مي رسانند، درختان سرو با قامتي برافراشته سرود آزادي سرمي دهند و پرندگان زيباترين نغمه هاي زندگي راسر ميدهند ، پروانه ها آزادانه به هر سو بي پروا سرك مي كشند همه جا بوي عشق و محبت مي دهد حال نوبت به انسانها مي رسد، تمام زشتيها محو مي شوند، تمام غصه ها را از انسانها ، نه بلكه از جهان پاك مي كني،دوباره انسان تفسير مي شود همه موجودات در مقابلش مات ومبهوت مي شوند ،دوباره جان مي گيرد زندگي با تمام معنايش برروح وجان آدميان جاري مي شود ،گويا انسانها رستاخيزشان را در اين دنيا به نمايش مي گذارند، شيطان درون وبرون خود را نااميدي ، جهل، نفاق ،همه وهمه راباشمشير معرفت و بصيرت قهرمانانه نابود مي كنندو در اوج قله بندگي واخلاص با افتخار سربند لا اله الا الله رابر پيشاني مي نهد وبا صداي رسا سر مي نهد كه بي پيشوا طي اين راه ممكن نيست ،وقتي كه تو بيايي، اي سوار سبز پوشم ؛فصل بهار ابدي مي شود، وقتي كه قدم به زمين گذاري همچون جدت پيامبر ( صل الله عليه و آله ) ابراهيم وار بتهاي زمانه را ازبين مي بري و علي وار چنان حكومت مي كني كه عدالت ميان بشريت به مساوات تقسيم مي شود ؛ آري عدالت وانصاف ورحمت واژه هايي هستند كه در برابر حكومت تو همچون بنده اي متواضع و خاشع مي باشند.
اي سلطان روشني !اي آفتاب مهر آفرين !
وقتي نام توبرده مي شود،درختان از عظمت نامت به ركوع ميروند و برگ درختان به نشانه تواضع ، از شاخه ها فرو مي ريزند ، وقتي كه نام تو برده مي شود، نسيم ،عطر ياد تورا همراه با قاصدكها با شوق واشتياق كوچه به كوچه ،خانه به خانه مي پراكند و همه جا پرمي شود از عطر گل نرگس ، وقتي كه نام تو برده مي شود،آسمان نيلگون تر مي شود، پرندگان از فرط شادي و خوشحالي در بيكرانه آن بال مي گشايند واوج مي گيرند ، وقتي كه نام تو برده مي شود،زمين وزمان همچون اقيانوسها به تلاطم مي افتند وماهيان درياها شوق پرواز مي كنندوديگر تاب ماندن در اعماق در يارا ندارند. اين برهوت دنيايي مادي كه شيطان هاي زور،زر، تزوير و ابليس هاي سركش ودنياپرستي از هر سو ما را احاطه كرده اند ونفس سركشمان همچون اسبي طغيان گر مي تازاند، در اين وانفساي ظلمت كه گوهر ارزش ها را به بهاي ناچيز دنيوي مي فروشند ، در اين دنياي برهوت كه سرماي و يخبندان ديني است ودر انتظار طلوع گرم خوررشيد وقسم به شب يخبندان كه تو خواهي آمد. چشم انتظارم به راهت ، گوش به سكوت جاده اي بي انتها نهاده ام كه يقين دارم وعده خدا در باره آخرين حلقه وصايت حق است و انتظارش واجب است ،انتظار فرج خود گشايشي سبز است، انتظار ،گشودن دريچه اي روبه آسمان واستشمام عطر اميداست آنان كه چشم بصيرت دارند وتاريكي ، ظلمت ،سياهي وبدي رابا چشم دل مي بينند بخوبي مي دانندانتظار صبح برايشان حتمي است براي آنان آمادگي ظهور موعود يك «بايد» نيست« نياز» است، نيازي برتراز تشنگي روح ، عطش جان و در ماندگي درون .
وقتي كه توبيايي ، حديث فراق وظلمت شب هجران بسر مي آيد . تو صاحب روز فتح و پيروزي هستي، نسيم خوش عطر هدايت ونصرت وآينه خدايي. تو همه حقيقت و راستي هستي به ولايت توست كه اعمال قبول مي شود وبه زلال مهر توست كه بديهايمان پاك مي شوند. مولا جان همه وجودم را ،هستي ام رادر يك كلمه قالب ميكنم مولا جان به مادرت فاطمه (سلا الله عليها) قسم ؛بيا ،بيا
تا گردوغبار گناه از قلب هايمان زدوده شود،بيا كه خود را گم كرده ايم.
اي زيباتر از هاله هاي سپيد ياس ونسترن ، اي خوشبوتر از همه شكوفه هاي نرگس ، اي لطيف تر از نور بيا كه چشم انتظارم ودر انتظار ديدارت شعر انتظار را مي سراييم
“همه هست آرزويم كه ببينم از تو رويي، چه زيان توراكه من هم برسم به آرزويي”
به قلم :زهرا خوشبخت استاد حوزه