پند رفتار
اتوس به خیلی شلوغ نبود.فقط چند جوان به دلیل نبودن صندلی خالی،مجبور بودند راه طولانی شهرکی را ایستاده تحمل کنند.چیزی شبیه مسافرت بین شهری .در مسیر نظرم جلب حاج آقایی شد که در کنار پسر پنج یا شش ساله اش نشسته بود .ازنوع برخورد اوبا فرزندش خوشم آمده بود .ضمن اینکه سر به سرش می گذاشت ،از کلمات محبت آمیز ی استفاده می کردواو را شما خطاب می نمود .در یکی از ایستگاه ها پیرمردی سوار اتوبوس شد .حاج آقا بلافاصله برخاست وجایش را به اوداد.پیرمند با اکراه پذیرفت وبا تشکر نشست فرزند که دید پدر ایستاده ،از جایش بلند شد وبا اصرار پدر راراضی کرد بنشیند."پس هروقت خسته شدی بگومن بلند شم ،خوب"جمله ای بود که با لبخند به فرزند گفت .از مسافرین ردیف کناری یک نفر به اوگفت :خوب حاج آقا از همان اول بچه رابلند می کردی .
-من فقط می توانم از حق خودم بگذرم .صندلی بچه حق خودشه،به بهانه بچه بودن نمیشه از ش گرفت.
لبخندی همراه با تفکر رامی شد درصورت اطرافیان دید."احسنت،احسنت"پیرمرد کنار حاج آقا این را گفت ونگاهش رابه بیرون پنجره دوخت.