دختری بود که در خانواده بسیار مرفه بزرگ شده بود .بی بند وباری پدر ومادر ومحیط زندگی روحش را نیز مانند یک شیطان سیاه کرده بود وخود را آلوده به بسیاری از کناهان ومعصیت ها کرده بود .روز ها وشب ها می گذشت واو تنها به فکر رسیدن به امیال نفسانیش بود.تا اینکه مشکل بزرگ دامن گیرش شد .چند سال بعد از ازدواج خداوند به اوفرزندی عطا کرد ،فرزند مبتلابه بیماری شد که روز به روز حالش وخیم می شد.هرچه تلاش برای بهبودی اوکردفایده ای نداشت حتی از پزشکان خارجی وبیمارستان های خارجی استفاده کرد اما جواب همه منفی بود.
یک روز در خیابان چشمش به یک روحانی افتاد .پیش خود فکر کرد از او کمک بخواهم ،سر ووضعش آن قدر بد وناهنجار بود که جرات جلورفتن وصحبت کردن رانداشت .قدری سرووضعش رادرست کردورفت جلو..مشکلش راگفت واز روحانی در خواست راهنمایی کرد،آن عالم بزرگوار قرآنی راکه همراه داشت باز کرد وگفت :دوای درد شما در این آیات قرآنی می باشد .شما این آیات را هرشب باتوجه ودقت در معنایش بخوانید ان شاالله مشکلتان حل خواهد شد .قرآن را گرفت دید نوشته سوره نور…………………
شب وضوگرفت وبه اتاق خلوتی رفت.قرآن را همراه خود به اتاق برد،یک لحظه فکر کردکه یک عمر است از قرآن دورو یک عمر از خدا وحقایق دور بود.حال با چه رویی به دامن اووکلامش باز گردم؟
به هر حال قرآن راباز کرد ومشغول خواندن وتامل در آیات قرآن شد .فضای معنوی برایش ایجاد شده بود که فکر می کرد در زمین نیست .چنان آیات قرآن اوراتکان داده بود که ازخود بی خود شده بود آنقدر اشک ریختوبرعمربرباد رفته اش تاسف خورد که که از حال طبیعی خارج شد.
یک عمر به خدا پشت کرده بودوگناه ومعصیت کرده بود.همان شب تصمیم گرفت به دامن قرآن واهل بیت باز کردد.
از مسائل فقهی واسلامی چیزی نمی دانست ومثل یک انسان نابینا که در که در محیط تازه قرار گرفته بود ونیاز به راهنما داشت .اما آیات چنان در اواثر گذاشته بود که یاس وناامیدی نتوانست اورا به زمین بزند.
آری …از وقتی که شروع به اصلاح خود وتزکیه نفسش بر آمد روزبه روز حال فرزندش به بهبودی گراییدوعجیب تر اینکه همسرش که تغییر روحی ورفتاری اورادید از خواب غفلت بیدار شد واونیز راه سعادت وخوشبختی رادرزیز سایه الطاف خداوندی در پیش گرفتند