خوشحال بود
04 مرداد 1395 توسط پژوهش حوزه علمیه الزهراء (س) ارومیه
عینک دودی به چشم زده بود ولابه لای مردم شهر قدم بر می داشت….
چشم هایش را به هر کجا که دلش می خواست می دواند وخیالش را حت بود که کسی متوجه چشم چرانیش نسیت ….
نگاهش را روی تابلوی گوشه خیابان ایست:
لاتدرکه الابصار وهو لطیف الخبیر
عینکش را بر داشت….
سرش را به زیر انداخت وراهی شد ….
چشم ها اورا نمی بیند واو همه ی چشم ها را می بیند وخدا وند مهربان وآگاه هست